۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۳, جمعه

"هرکی بیشتر بخوره، اوله "


از شرق تا میانه و بالعکس- روایت خرداد 44

دخترها از دانشگاه آمده‌اند و از نبود صندلی خالی، چهار زانو روی زمین پهن شده‌اند و بسته توت فرنگی را که از در ورودی ایستگاه خریده‌اند، به هم تعارف می‌کنند. خانم کناری‌ام چهره‌اش در هم می‌رود.
- اینا کجا بزرگ شدن؟ یعنی نمی فهمن آلوده است؟ خدا بیامرز شوهرم 10 بار اینو می‌شست و تمیز می‌کرد، بعد می‌داد بخوریم.
با آه و ناله از شوهرش می‌گوید که چه قد و قامتی داشت و سرطان گرفت و یک‌باره شد یک مشت استخوان و مرد.  
- سرآشپز یه شیخ کویتی بود. توی یه قصر زندگی می‌کردیم. نان توی کره شنیدی؟ زندگی‌مان این طوری بود. سر مریضی‌‌اش همه چی‌مان را باختیم. تازه اون وقت داشتیم و خرج می‌کردیم، الان پسرم مریضی اعصاب داره. اون قدر خرج داره. ماهی 200 هزار تومن دارو می‌گرفتیم براش، اینور سال دوبرابر شد. به خدا. خرجش زیاد شد، دیگه نمی‌تانیم بگذاریمش بیمارستان.
زن 58 ساله، لهجه کرمانشاهی غلیظی دارد و همین الان از بیمارستان رازی امین آباد آمده است.  
- داروهاش خارجی باشه، خیلی هزینه‌هاتون بالا می‌شه.
- گرانه دیگه. معلوم نیست چه می‌کنند. دلشان برای بچه‌های سالم نسوخته، میخوای به بچه من رحم کنند؟ فکر کردی از خودشان می‌گذرن که به ما برسند؟
- کیا یعنی؟
- همینا که مسوولاند.
- یک ماه مونده که عوض بشن.
- این بره داداشش را می‌گذارن دیگه.
- رای می‌دید؟
- هیچ وقت رای ندادم. به هیچ کدامشان.
- حتی یک بار؟
-آن وقت که موسوی بود می‌خواستم رای بدم. اما یادم نیست. فکر کنم رای دادم بهش.
- چرا رای نمی‌دید؟
- شما می‌شناسیدشان؟ من که نمی‌شناسم.
- رییس جمهور باید چه طوری باشه که بهش رای بدید؟
- به داد مردم برسن که گرانی این طوری به سر مردم نیاد.
خانم پشت میکروفن می‌گوید:"ایستگاه فلان". سرعت قطار کم شده و او قصد پیاده شدن دارد تا خط عوض کند. برای حرف آخرش، سرش را کنار گوش من می‌گذارد.
- خودشان فهمیدن که هر کی بیشتر بخوره، اوله. فکر کردی ول می‌کنند که مردم بخورند؟ دوره شاه می‌گن غذاش را توی بشقاب می‌گذاشت و با کار و چنگال میخورد. همیشه کنارههاش میماند که چهار نفر ازش بخورند. اما اینا مدل آخوندی است (یک دستش را شبیه بشقاب پهن می‌کند و با پنچ انگشت دست دیگرش لقمه می‌‌گیرد. طوری که انگشتانش همه بشقاب را چرخ بزند) این جوری قشنگ پاک می‌کنند دور و برش را. چیزی نمی‌ماند بقیه بخورن. فهمیدی   

**** من؛ مسافری هستم که از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر می‌روم و هر روز(بی‌توجه به میزان حادثه‌اش که پر است یا خالی)، آمار کناری‌هایم را می‌گیرم.

 سه شنبه دهم اردیبهشت 1392


هیچ نظری موجود نیست: