از شرق تا میانه و بالعکس- روایت خرداد 55
" خواستگاری افتاده. آقایی که مقام داره و پشت میز نشسته. متشخصه
و سندار."
روی زمین پر است
از هفت لو و شش و پیک و گشنیز و خشت. برگ شاه هم روی همه است. انگشتش آن را نشان
میدهد.
"مقامش در
چه حده؟ وزیر و اینا؟"
"میخوای
رییس جمهور باشه؟ برو که دارن ثبت نام میکنن. ببین از کدومشون خوشت میآد."
خانم پشت میکروفن
میگوید:"ایستگاه فلان". زنی در میان مسافران برگههایی پخش میکند.
"فال ورق، قهوه، کفبینی. مخصوص بانوان."
خانه
"سین" پایینتر از دوراهی قپان است و برای ساعت 6 وقت میدهد. تاکید
کرده که زنگ در را هم نزنم. فنجانی که تهش قهوه است، جلویم میگذارم. قهوهاش 20
هزار تومان نمیارزد. 28 سال دارد و از 16 سالگی فالگیری را به طور جدی شروع کرده.
حتی وقتی دانشجوی روانشناسی شده، باز هم برای نتیجه امتحاناتش فال میگرفته. از
بچگی کنار مادر و دوستانش بوده و درسهای اولیه را از آنها یاد گرفته است.
من: برای خودت هم
فال میگیری؟
سین: اون موقعها
که امتحان داشتم، از روی مسخره بازی میگرفتم، اما چون باور دارم که فال یه کار
فان هست، نمیشه دیگه.
من: آینده رو تا چه
زمانی میتونی ببینی؟ مثلا چند سال بعد؟
سین: ببین فال
تغییر میکنه، مثل طالع. ممکنه ماه دیگه همه اینایی که بهت گفتم، تغییر کنه.
اینطور که میگوید
قرار است ظرف سه روز یا سه هفته یا سه ماه ،خلاصه زمانی که مضربیست از سه، پولی
دستم بیاید. مطمئن است که فوق لیسانس دارم! وقتی که میگویم ندارم، میگوید که حتما
قبول میشوم. ذوق میکنم. می پرسد کنکور شرکت کردهای؟ میگویم: نه! از این میگذرد
و میگوید که سرنوشتم در ایران نیست و یکی که در نامش "ز" دارد، در مورد
مشکلاتش با من حرف میزند.
سین: راضی بودی
از فالت؟
(من فقط نگاهش میکنم.
در تمام مدت حرف میزند و هر بار با پرسشی
کوتاه تلاش میکند که تاییدیهای بگیرد، من هم مدام ناامیدش میکنم و میگویم نه !
این طوری نیست. حالا او کاملا گیج شده. پیش از این که وارد اتاق خوابش که پر از
عکسهای عروسیاش است، بشوم، دختری که میگوید هفت سالی است مشتری فالهای اوست،
تاکید میکند که حتما دعا بگیرم)
من: تا حالا برای
موضوعات جدی هم کسی اومده؟
سین: پارسال که
سکه و دلار بالا می رفت، یکی هر روز می اومد می پرسید به نظرت بخرم یا بفروشم؟.
منم با مسخره بازی یه چیزی بهش می گفتم، اونم می رفت. و آن طور که بعدا می گفت 80
درصد درست گفته بودم!
من: واقعا؟ عالیه
که. موردهای دیگه هم بوده؟
سین: یه مشتری
داشتم که شوهرش می خواست توی مناقصه نفت و گاز پتروپارس شرکت کنه، براش از حاج آقا
دعا گرفتم 400 هزار تومن. برنده شد و الان 4- 5 میلیارد تومن از همون درآورده.
من: واقعا این
دعاها تاثیر داره؟
سین: آره. خیلی
کارش درسته. حاجی کارش فقط ذکره. توی قزوین هست و دعاها را برام میفرسته.
من: یادته پارسال چندتا رمال و جن گیر را گرفته
بودند که برای دولت کار میکردن؟
سین: آره،همین
چند روز پیش دعانویس شون برگشت زندان،مرخصی بود.
من: یعنی موثره؟
سین: آره. منتهی
اونا خیلی قهارترند دیگه. خیلی تواناترن. چند تا فوتبالیست هستن که پیش از بازیهاشون
میرن پیش حاجی. حالا اسمشون یادم نیست.
من: خب اگر این
طوریه، مشایی رییس جمهور میشه؟
سین: رییس جمهور
نشده، اما یه مقام پایینتر گرفته. ببین اون که استغفرالله خدا نیست.
اما دعاها، راهش رو باز میکنه. درهای بسته را باز میکنه.
من: حاجی چی کار
میکنه؟
سین: کارت را بهش
میگی، اون ذکر میخونه و برات دعا مینویسه.
من: اونوقت کارا
ردیف میشه؟ خودم نباید کاری کنم؟
سین: یه کارای
کمی باید بکنی. اما مهمش همین ذکرهاست. حالا چرا این قدر برات جالب شده؟ (بلند میخندد
و به شدت هم متعجب است)
من: آخه هیچ وقت
فکر نمیکردم اینا واقعی باشه. یعنی توی موضوعات جدی و مهم هم موثره؟ مثلا برای
این که طرف یه پست و سمتی بگیره. به خصوص توی موضوعات سیاسی و ....
سین: پاشو برو
دختر.( واقعا اصرار دارد که از خانهاش بیرون بیایم، البته شوهرش هم در کوچه منتظر
است تا آخرین مشتریها بروند)
من: ببین مثلا تو
میتونی ببینی کی رییس جمهور میشه؟
سین: من اصلا توی
سیاست نیستم.
من: حتی رای هم
نمیدی؟
سین: نه. تو رای
میدی؟ من فقط دنبال اینم که برم از ایران.
من: خب فال بگیر
ببینیم کی ریس جمهور میشه. (داخل راهرو هستیم و وقتی این را میگویم صدا میپیچد)
سین: هیــــس.
همسایههام نمیدونن. بدبختم کردی تو دختر.
**** من؛ مسافری هستم که از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر
میروم و هر روز(بیتوجه به میزان حادثهاش که پر است یا خالی)، آمار کناریهایم
را میگیرم.
دوشنبه بیستم و سوم اردیبهشت 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر