از شرق تا میانه و بالعکس- روایت خرداد 52
من، همیشه صندلیهای روبه رو را میشمارم. هر بار چه پر
باشد و چه خالی.اگر همه کیپ هم نشسته باشند، شش نفر روی صندلیها جای میگیرند.
واگنهای زنانه، بعضی ساعتها
زیادی خلوتاند. شاید در هر ردیف شش تایی دو تا سه نفری نشسته باشند. ساعتهای آخر
شب که دیگر رسما خالی است و یک جورهایی قانون زنانه و مردانه از بین میرود. به خصوص که بخش عمومی همیشه
شلوغ تر هم است. آن وقت اگر روی آن صندلیهای آبی، یک یا دو تا
خانم نشسته باشند، مردها همچنان کنار درها میایستند و یک جورهایی جرات نمیکنند
بنشینند. زنها هم محل نمیدهند
یا جا باز نمیکنند برایشان. من اما هر بار جمع و جور میکنم وسایلم را و تعارف میکنم
که بنشینند. این طوری سر حرف هم باز میشود. از هر کجا که بشود. از اقتصاد و وضع
کار و بار و گرانی حرف میزنیم تا انتخابات. از تاریخ امتحانات که برای انتخابات
جلو افتاده تا دانشگاهها پیش از 24 خرداد تعطیل شوند تا دیدید اس ام اس های
تبلیغاتی شروع شده؟ خلاصه تا هر کجا که هم قطار باشیم. در جوابم یکی میخندد و دیگری سکوت میکند. یکی سفت و محکم بله میگوید
و آن یکی یک نه کشدار وقتی میپرسم: "امسال رای میدید؟"
روزهای ثبت نام
کاندیداها، اینجا [
وزارت کشور] از مترو خیلی جاندارتر است برای سوال از احوال
انتخابات و مشارکت. همین که به من که زیر سایه درخت ایستادهام میرسد، میگوید:"
اومدم ببینم رییس جمهورهامون کیاند؟ کسی را دیدی؟ اصلیها که از این در نمی
آن؟"
من: چندتاییشون
که از این در اومدن و رفتن.
او: نمیدونی
ستادهاشون کجاست؟ بریم کار کنیم.
من: بعدش هم
بهشون رای میدید؟
او: (یک نه کشدار
میگوید) نه بابا. کار میکنم، پول میگیرم.
زن زبانداری
است. از آنها که زود با همه سر حرف را باز میکند. یکی از کاندیداها میآید که اسم
و رسمی دارد. نمیشناسدش. فقط می پرسد:" هنوز هم کارهای هست یعنی؟" بله
را که میشنود دو تا ابرو را بالا میدهد و سرش را چند باری تکان میدهد. از همین
جا که ایستادهایم، بلند میپرسد:"ستادتون کجاست؟" مرد کت و شلواری از
آن دسته جدا میشود و میآید اینجا.
میپرسم
"اوضاع کاندیداتون چطوره؟" زن با دست اشاره میکند و میگوید:" چی
کار داری تو؟ بیا بریم پول مون را بگیریم." همان جا دفترچهاش را در میآورد
و شمارهاش را که حفظ نیست به مرد میدهد. مرد هم قول میدهد که حتما تماس بگیرد.
زن: حالا پول خوب
میدید؟ ستاد کی بیشتر پول میده؟ خاتمی هم میآد؟
مرد کت و شلواری:
یه کم فکر خدمتگذاری باشید(می خندد و شمارهای که در موبایلش زده را ثبت میکند)
زن: توی ستادهای
دیگه خیلی خدمت کردم و هیچی گیرم نیومد.
من: توی ستاد کی
بودید؟
زن: همون که
اونجا بود(با دست ضلع جنوبی میدان فاطمی را نشان میدهد). هیچی هم نداد.
من: پس چرا
رفتید؟
زن: انتخابات بود
دیگه. گفتم یه کاری بکنم. از خونه نشستم که بهتره.
من: توی ستاد چه
میکردید؟
زن: اونقدر کار
هست که نگو. اما آشنای خوب میخواد که پول خوب بگیری.
من: یعنی هر دوره
میرید ستاد؟
زن: حالا امسال
میخوام پول بگیرم.
چندتایی از تیم
خبری صدا و سیما از وزارت کشور بیرون میآیند. زود سراغ قالیباف را میگیرد.
زن: اون کی میآد؟(دختر
22 ساله اش مدیریت شهری خوانده و حالا برایش دنبال کار میگردد. یکی از تیم خبری
صدا و سیما پیشنهاد میدهد که چندتایی نامه بنویسد و اسم و شمارهاش را هم، بعد
بدهد به این کاندیداهای معروف. میگوید: اینا الان رای میخوان، از این کارا میکنند.
زن شمارهای هم از آنها میگیرد تا در روزهایی که اینجا میآید زنگ بزند و خبر از
داخل سالن ثبت نام بگیرد)
من: دوره قبل به
کی رای دادید؟
زن: هیشکی. یه
بار به احمدی نژاد رای دادم و الان پشیمونم.
من: فکر میکنید
کی بشه، بهتره؟
زن: فقط ارزونی
بشه، هر کی میخواد بشه. من الان میخوام برای پسرم عروسی بگیرم، از کجا پول
بیارم؟ (کمی قبلتر از پسرش گفته بود و یک خاک توی سرش هم برایش فرستاده بود وقتی
تعریف میکرد که پسرم از تلفن اداره زنگ نمیزنه و میگه: بیت الماله)
**** من؛ مسافری هستم که از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر
میروم و هر روز(بیتوجه به میزان حادثهاش که پر است یا خالی)، آمار کناریهایم
را میگیرم.
منتشر شده در ستون "مترونوشت" روزنامه شرق
http://sharghdaily.ir/Default.aspx?NPN_Id=104&pageno=16
شنبه بیست و یکم اردیبهشت 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر