از شرق تا میانه
و بالعکس – روایت خرداد 71
یکیشان روی صندلی روبهرویی مینشیند و این یکی
که تپل است و لپهای سبزهاش از مقنعه کرپش بیرون افتاده، کنار من. آن یکی با چشم
و ابرو هی اشارههایی میکند و این یکی لب میگزد و دایم نخودی میخندد. اگر آن
یکی 40 ساله است، این یکی 45 سال را پر کرده. دبیر ریاضی است و علاوه بر آن، معاون
خانم مدیر هم هست. البته امیدوار است این سالهای آخر را در اداره کارمندی کند.
من: توی مدرسه خبری هم از انتخابات هست؟
خانم معلم: مدارس را برای رایگیری میخوان دیگه.
من: بچه ها را میگم. شور و حالی برای انتخابات
دارند؟
خانم معلم: اونا هم که فقط 18 سالههاشون میتونند
رای بدن دیگه.
من: اهل رای هم هستند؟
خانم معلم: (هه هه هه)نه.
من: چرا؟ توی دنیای خودشون سیر میکنند؟
خانم معلم: نه دیگه، همه میگن انتخاب شده، چرا
رای بدیم؟
من: شما اجازه دارید در مورد انتخابات صحبت
کنید؟
خانم معلم: اون جوری که جوسازی و تبلیغات و اسم
آوردن از یک نفر خاصی باشه، نه.
من: وقتی مدرسه تون حوزه رایگیری باشه، از شما
که کادر مدرسه هستید استفاده میکنند دیگه.
خانم معلم: نه. نه. فقط مدیر و کادر اجرایی
نظارت میکنند.اما بقیه هم هر کسی بخواد میتونه بمونه و پولش را بگیره.
من: سری قبل موقع شمارش آرا، اوضاع کاندیداها
چطوری بود؟
خانم معلم: والا اون دیگه یه چیز آشکاریه و همهمون
میدونیم دیگه. اما احمدی نژاد توی شهرستانها خیلی رای داشت.
من: راست میگن که شناسنامههاتون را نگاه میکنند
و باید مهر رای داشته باشه؟
خانم معلم: نه. بعضیها الکی میترسن. من خیلی از
مواقع رای ندادم.
من: این بار چی؟
خانم معلم: بله. حالا ببینم.
من: به کدوم یکی؟
خانم معلم: همهشون که از خودشونن. میشه یکی
باشه که دستورها را عمل نکنه؟؟
من: یعنی هیچ فرقی بین اینها نیست؟ یا بین
احمدینژاد و خاتمی و هاشمی، فرقی نیست؟
خانم معلم: خب طرز برخوردشون با جهان فرق داره.
هاشمی را هم چارهای جز ردش نداشتند. وگرنه مشایی را چه میکردند؟ جو بدی میشد.
من: فکر میکنید کدوم یکی رییس جمهور بشه؟
خانم معلم: من که میگم منتظر دستی از غیب باشیم،
بلکه به فریادمون برسه.
اون یکی که روبهرو نشسته، باز در حال چشم و
ابرو انداختن است و این یکی را هم به خنده میاندازد. خانم پشت میکروفن که میگوید:"ایستگاه
فلان" و قطار حرکت میکند، تازه خانم معلم یادش افتاده که چنان سرش گرم حرف شده
که ایستگاه را رد کرده، حالا باید یک ایستگاه بالاتر پیاده شود. جای آن که بنشیند
و همچنان به گپ و گفتمان ادامه دهیم، دست آن یکی را هم میگیرد و میکشد کنار در،
که تا قطار ایستاد، سریع پیاده شوند.
**** من؛ مسافری هستم که از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر میروم و هر
روز(بیتوجه به میزان حادثهاش که پر است یا خالی)، آمار کناریهایم را میگیرم.
پنجشنبه نهم خرداد 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر