از شرق تا میانه و بالعکس- روایت خرداد 51
خانم پشت میکروفن میگوید:"ایستگاه فلان". زنی در میان
مسافران برگههایی پخش میکند. "فال ورق، قهوه، کفبینی. مخصوص بانوان"
***
خانه "سین" پایینتر از دوراهی قپان است و برای ساعت 6 وقت میدهد. تاکید کرده که زنگ در را هم نزنم. فنجانی که تهش قهوه است جلویم میگذارم. 20 هزار تومان نمیارزد.
بعد از من آمدهاند. "سین" از همین بالا قربان صدقه موهایشان میرود که از آن بلونده خیلی بهتر شده. دو تا دختر موقرمز میآیند داخل. یکیشان آرایش پر و پیمانتری دارد و لبها را بالاتر از خط لبهایش رژ زده. موهایش نصف صورتش را پوشانده و دایم مجبور است کمی کنار بزند. جور خاصی حرف میزند. از آنها که شین را تشدید میگذارند. سین تذکر میدهد که اینجا نباید این طور میآمدن. مانتوهایشان از آن چسبانهاست. وقت نداشتهاند، اما موافقت میکنم که پیش از من بروند. او میماند و دیگری میرود داخل تنها اتاق خواب اینجا.
میگویم: چقدر بخورم؟ (فنجان را نشانش میدهم)
میگوید: یه ذره. بگیر طرف قلبت و برش گردون. برای زندگیات نیت کن. فالش عالیه. من از سال 84 دارم میام و فالگیرم رو عوض نکردم. هر چی میگه درست در میاد. یه چیزایی بهت میگه کف میکنی. دفعه اولته؟
میگویم: آره. (فنجان را سمت قبلم میگیرم و روی نعلبکی برمیگردانم)
می گوید: پس بگو کف دستت رو ببینه. دعاش هم معرکه است. حرف نداره. از قزوین میگیره.
میگویم: دعای چی؟
میگوید: من رزق و روزی گرفتم، حرف نداشت. خواهرم به دوست پسرش خیانت کرده بود، طرف اصلا جواب تلفن هیشکی رو نمی داد، دعا گرفت، سه روزه برگشت. میگم حرف ندارهها.
میگویم: شرکتت چیه؟
میگوید:حسابداری.
میگویم: اوضاع خوبه؟
میگوید: از وقتی دعا گرفتم آره. الان فالت را گرفتی، یک ماه دیگه میای دوباره. دوست پسر داری؟
میگویم: آره.
میگوید: دعا بگیر دیگه دیوونه.
میگویم: برای چی؟
میگوید: ازدواج.
میگویم: تو هم گرفتی؟
میگوید: به من گفت نمیخوای. گفت دوست پسرت برمیگرده. بعد از چند سال برگشت. انگار از آسمون افتاد. اما گرونه ها. 350 – 400 هزار تومنه. اگر می خواهیش، دعا بگیر. دعای رزق و روزی ما شد 280 هزار تومن.
میگویم: دعاش چه طوری است؟
میگوید: یه بطری داد که هر روز چهار گوشه دفترم بریزم. یه دعا هم داد که هر شب بزنم توی آب و بخورم و بعد بگذارم زیر بالشتم. ببین کارش حرف ندارهها. به من گفت پشت میز مدیریت میشینی. ماشین میخری. یه مرد مادر ... (فحش جیم دار میدهد) بهت ضرر مالی میزنه. همونم شد.
میگویم: مرده واقعا هیمن جوری بود؟
میگوید: آره. (میخندد) مادر ... (فحش جیم دار میدهد).
میگویم: با کیا کار میکنی؟
میگوید: شرکتهای خصوصی و دولتی.
میگویم: خوبه؟
میگوید: خصوصیها خوبن. اما دولتیها چون بودجه میگیرن، میخورن دیگه.
میگویم: الان به خاطر انتخابات سر قراردادهای دولتی مشکلی پیش نیومده؟.
میگوید: اون که آره.
میگویم: کی رییس جمهور بشه برای کارت بهتره؟
میگوید: اصلا فرقی نداره برام. یه گاگولی میخواد بشه عین احمدی نژاد دیگه. چهار سال پیش کم بدبختی کشیدیم؟
میگویم: رای دادی؟
می گوید: آره موسوی. اونجا که ما بودیم اونقدر شلوغ بود، همه هم نوشتن موسوی. نمیدونم این احمدینژاد چطوری شد!
میگویم: تظاهرات هم رفتی؟
میگوید: آره. چهارتا از دوستام رو گرفتن. دوتاشون که نیست و نابود شدن. دو تاشون هم یک سال زندان بودن، الان اصلا آدم طبیعی نیستن.
میگویم: این بار چی؟
میگوید: سفید می اندازم. برای بانک میخوام امتحان بدم، مهرش رو میخوام.
میگویم: کی بیاد، رای میدی؟
می گوید: اگر خاتمی بیاد. هم آزادی میشه و هم ارزونی. سال 82 که خاتمی بود، عالی بود. دانشجوی فیروزکوه بودم اون موقع. کرایه تهران تا فیروزکوه 650 تومن بود الان شده 4- 5 هزار تومن.
میگویم: هاشمی بیاد چی؟
میگوید:به اونم آره. اون بیاد آزادی میشه. ملت هم چند ساله توی منگنه بودن و گشت ارشاد بوده، همه لخت میان بیرون.
میگویم: نه بابا...
میگوید: حالا ببین میان یا نه.
**** من؛ مسافری هستم که از شرق تهران
سوار بر مترو به میانه شهر میروم و هر روز(بیتوجه به میزان حادثهاش که پر است
یا خالی)، آمار کناریهایم را میگیرم.
جمعه بیستم اردیبهشت 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر