از شرق تا میانه و بالعکس- روایت خرداد 54
خیلی دیر است.
ساعتش را نگاه میکند و این را میگوید. پاهایش را دایم تکان میدهد. میگویم:"همین
الان قطار میآید." میگوید:"آخه حریم سلطان شروع شده." خانم پشت میکروفن
میگوید:"ایستگاه فلان" و آخرین قطار شب میآید.
میگوید: دیروز
نمایشگاه کتاب بودم. چقدر ارزون بود. یه کتاب گرفتم که این قدر بود( با دو انگشتش
ضخامت یک سانتی را نشان میدهد که مثلا قطر کتاب است)، هزار تومن. مفت. یکی دیگه
گرفتم این قدری(ضخامتی نیم سانتی را نشان میدهد) 900 تومن. خیلی خوب بود. شما هم
رفتی نمایشگاه؟
میگویم: نه. دانشجویی؟میگوید: بله. سال اول ارشد.
مانتوی بدون دکمه
و جلو باز خوش فرمی به تن دارد با آریشی به شدت کم رنگ، اما متناسب. دانشجوی زبان دانشگاه رودهن
است و ترمی دو میلیون تومان شهریه میدهد. صدای آرامی دارد و شمرده حرف میزند.
بعد از هر سوال من هم یک بار از من نظر خواهی میکند که "نظر شما چیه؟"
میگوید: از این
کارهایی که کم درآمد داره یا روتین هست، خوشم نمیاد. میخواستم برم مهماندار بشم،
اما گفتن خوب نیست، نرفتم. از بیکاری رفتم سراغ درس. حالا تاریخ امتحانها رو
تغییر دادن، بچهها هم اعتراض کردن.میگویم: تغییر که سراسری بود. برای انتخابات.
میگوید: اونم بود. شما رای میدید؟
میگویم: پیش از این همیشه رای دادم.
میگوید: دیگه رای ندید. کلا رای دادن به اینا اشتباهه. رای دادن یعنی حکومت شما رو قبول داریم.
می گویم: رای ندیم، حکومت تغییر میکنه؟
میگوید: هر کدوم از ما یه نقشی داریم. همه رای ندیم، خوبه.
میگویم: سری قبل هم رای ندادی؟
می گوید: نه، فقط بچه بودم رای دادم. اون دوره میگفتن انتخاب بین بد و بدتره. اما اینا یکی از یکی بدترن.
26 ساله است و هر
بار حرف میزند صورتش جدی میشود و دست راستش را در هوا تکان میدهد و هر بار که
من حرف میزنم، لبخند میزند و سر را تکان میدهد.
میگویم: به نظرت
رییس جمهور باید چطوری باشه؟
میگوید: عین رضا
شاه. اون فرهنگ آدمهایی رو که بوی کپک میدادن رو عوض کرد. جاده شمال رو زد. مملکت
ما یه آدم دلسوز میخواد. اینا همهشون عرباند. دلشون نمیسوزه. میگویم: چرا عرب؟
میگوید: همش به عربها و سوریه اهمیت میدن.
میگویم: ما چی هستیم؟
میگوید: ما ریشهمون زرتشته. ایرانیم. هر کی از اعراب حمایت کنه، عربه.
میگویم: رای ندیم، چی میشه؟
می گوید: من از خیلی از این ایرانیها که ناراضیاند، میپرسم چرا نمیآیید اعتراض کنید؟ نمیآیید توی خیابون؟ میگن تو اجاره خونمون رو میدی؟
میگویم: سال 88 که مردم اعتراض کردند، تو هم رفتی؟
میگوید: آره.
میگویم: چرا؟
میگوید: شما یعنی راضی هستی؟ نظر خودتون چیه؟
میگویم: منظورم اینه توجیهات چی بود؟ چون مردم دنبال رایشون بودن.
میگوید: هدفم موسوی نبود. برام مسخره بود میگفتن موسوی. میرفتم مردم رو ببینم. نمیخواستم توی خونه بشینم. رفتم ببینم دیدگاه مردم چیه. یه مرده شعار میداد "نه اینا، نه اینا" یعنی هر دوشون بدن. خوشم اومد که هم نظرم بود. البته یکی بیاد بگه شاه، می کشتنش.
میگویم: دوست داری شاه داشته باشیم؟
میگوید: از اینا بهتره. شاه اگر میخورد و به کسی نمیداد، شاه بود. اون موقع یه دونه شاه بود. الان اکبر شاه و اسم کوچیک اون یکی چیه؟ آهان ... شاه داریم.
میگویم: یعنی چون شاه بود، تنها خوریش توجیه داشت؟
میگوید: نه. اما ببین چقدر فساد زیاده. همه جوونها سیگاری میکشن. مقایسه رو نگاه کن. (میزند به شانهام و نگاهم را به دستش جلب میکند که یک به یک میشمارد)اون موقع کوپن میدادن. به کیا؟ پیرمردی که پا درد داشت. چی میدادن؟ تریاک ناب. حالا چی شده؟ جوونه معتاد شده. ما چی کار میکنیم؟ نگاه بد داریم بهش. پس من به عنوان یک ایرانی موظفم که رای ندم. نظر شما چیه؟ موافقید؟
**** من؛ مسافری هستم که از شرق تهران سوار بر مترو به میانه شهر
میروم و هر روز(بیتوجه به میزان حادثهاش که پر است یا خالی)، آمار کناریهایم
را میگیرم.
یکشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر